قاطی پاطی

راست میگفت من در حدش نبودم...

درحدش همونایی بودن که امروز با خودشوننو فردا با رفیقاش.

 

 

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:22 نويسنده یاشار |


بــآ صــِدآ ﮯ بــُلـَنـב 

ڪــهِ ڪــَر شَــوَد اسِماלּ:..

وَ فــَریـآב بِــزَنــﮯ 


בُنیــا!!!

نـآمـَـرבَم اَگــهِ بـآ ایــלּ صــבآﮯ خَنــבه نَـرَقـصـونَـمــت!

 

 

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:22 نويسنده یاشار |

چه قشنگه…
شب عروسی،عشقت همون پسریه که همه زندگیته همونی که همیشه نازتومیکشید
حالاکنارت واستاده ی کت شلوارخوشگل هم تنش کرده
اینقدرخوشتیپ شده ک دلت میخادتافردانگاش کنی……
باورت نمیشه داری خانوم خونش میشی….
دستتومیگیره میاد درگوشت میگه خوشگل نرقص میترسم خانوممو بدزدن…
بهش میگی تاوقتی اقای خوشتیپم اینجاس کسی جرات نمیکنه نزدیکم بشه…

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:21 نويسنده یاشار |


صبح زودتر از عشقت بیدار بشی 
بعدش صبحونه درست کنی بیدارش کنی 
بهش بگی عشقم گرسنش نیس 
پاشو دیگه تنبل
اونم بگه عه ولم کن خوابم میاد 
تو هم بگی باشه 
بعد بری یه پارچ آب بیاری خالی کنی رو سرش 
اونم شاکی بشه و بیفته دنبالت 
تو هم بری تو اتاق و درو ببندی 
ولی زورت نرسه و یهو در باز بشه و کتک هاشو نوش جان کنی 
بعدم باش قهر کنی و سه روز حرف نزنی
اونم واسه آشتی کردن بیاد منتتو بکشه تو هم قبول کنی امااااا
فردای اون روز دوباره بیدار نشدنش همانو پارچ آب روی سرش همان 
عجب روزی بشه اون روز خخخخخخخخخخخخ

 

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:21 نويسنده یاشار |

 

 

اگه یه دنیا هست که تو براش یه آدمی

پس یه آدم هست که تو براش یه دنیایی

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:20 نويسنده یاشار |

 

من  

یکیو دارم حتی اگه هر روزم باهاش حرف بزنم بی قرار صداشم....!

یکیو دارم شده همه هستیم

وجودم "عمرم"دارو ندارم....!

یکی که بهم فهموند میتونم عاشق شم.....!

آهااااااای یکی یدونه خودم با دنیام عوضت نمیکنم

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:20 نويسنده یاشار |

 

 

عاشقم.........

اهل همین کوچه ی بن بست کناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی

تو کجا؟

کوچه کجا؟

پنجره ی باز کجا؟

من کجا؟

عشق کجا؟

طاقت آغاز کجا؟

تو به لبخند و نگاهی

من دلداده به آهی

بنشستیم

تو در قلب و

من خسته به چاهی.........

گنه از کیست؟

از آن پنجره ی باز؟

از آن لحظه ی آغاز؟

از آن چشم گنه کار؟

از آن لحظه ی دیدار؟

کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب

تو را تنگ در آغوش بگیرم

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:20 نويسنده یاشار |

 

 

میگویند دلتنگ نباشم

خدای من...

انگار به آب میگویند خیس نباش

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:19 نويسنده یاشار |

خداوندا

آغوشت را امشب به من میدهی؟

برای گفتن چیزی ندارم

اما برای شنیدن حرف های تو

گوش دل بسیار دارم

میشود من بغض کنم؟

تو بگویی مگر خدایت نباشد که اینگونه بغض کنی

میشود من بگویم "خدایــــا"

تو بگویی "جان دلم"

میشود بیایی؟؟؟

میشود مرا در آغوش بگیری؟؟؟

میشود خدایا؟؟؟

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:19 نويسنده یاشار |

 

 

کـــاش یکـــی پـیـــدا میـشــــد کـــه

وقـتـــــی میـدیـــد گـلـــوت ابــر داره

و چـشــمـــــات بـــارون،

بـــه جـــای اینـکــه بپــرســـه"چـتـــــه؟"

"چـیــشــــده؟"

بغـلــــت کـــنـه و بـگــــه “گــــریـه کــــن

+ تاريخ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:,ساعت 20:19 نويسنده یاشار |

صفحه قبل 1 ... 63 64 65 66 67 ... 141 صفحه بعد