قاطی پاطی |
|
ازدلم پرسیدم عشق راخلاصه کن، خدايـــــــــــــا...
آغوشت را امشب به من می בهـــــے ؟
برایِ گفتـــלּ چیزے نــבارم
اما برایِ شنفتنِ حرفهاے تو گوش بسیار . . .
می شود من بغض کنمـــ
تو بگویــے : مگر خدایت نباشــבکه تو اینگونهــ بغض کنــے. . .
می شوב من بگویم خدایا ؟
تو بگویــــے: جانِ دل . . .
می شود بیایــــے✘؟!! می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…! گفت : اينقدر سيگار نکش ميميري
گفتم : اگه نکشم ميميرم گفت : اگه بکشي با درد ميميري گفتم : اگه نکشم از درد ميميرم گفت : هواي دودي جلوي درد رو نميگيره گفتم : هواي صاف جلوي مرگو ميگيره؟! يکم نگاهم کردو گفت : بـــــکش ![]() سیگار بعدی ام را روشن میکنم
کامی از لبش میگیرم بجای لبهایی که چندی است نبوسیده ام انگشتانم بوی تند سیگار میگیرند همان انگشتانی که همچو باد جنگل موهای تورا نوازش میکردند دیگر این اندام سوزان تو نیست که مرا احاطه کرده دود سیگار است و بس… سیگارم که به آخر میرسد لبم را میسوزاند مانند بوسه ای که تو هنگام خداحافظی به آن تقدیم کردی ![]() صفحه قبل 1 ... 53 54 55 56 57 ... 141 صفحه بعد |